با دهان بسته مشارکت کن
بسیاری از ما مردم یاد گرفتهایم که ایران را بسازیم. یکی ساختمان کهنهای را خراب میکند و جدیدی بنا میکند. دیگری غذاهای روز قبل را اگر نخواهد به خورد مردم بدهد دور میریزد و غذای جدیدی برای مشتریان امروز درست میکند. سومی برنامه جدیدی برای تراکنش بانکها مینویسد و عملا برنامههای قدیمی را از دور خارج میکند. اما همین ما اگر حرفی مخالف پیشفرضهایمان بشنویم زود برافروخته میشویم. باید ارزشها و افکار را همین طور دست نخورده نگاه داشت تا روز دیگر دوباره بتوانیم به روال معمول، به سازندگی خود ادامه دهیم! اگر نمیخواهیم هر از گاهی (یا شاید در هر گاهی) افکارمان را مورد بازنگری قرار دهیم پس چرا حرف دیگران را میشنویم؟
مسلما بخشی از این موضوع به فرآیند اجتماعیشدن ما برمیگردد. در مهد کودک، معلم با مشکلات زیادی که دارد معمولا میگوید بچه ساکت باش. در مدرسه به تخته چشم میدوزیم و هر چه معلم (به عنوان منبع سرشار دانش) میگوید یاد میگیریم و در دانشگاه جزوهای که معلم دیکته کرده است را کپی میکنیم و در شب امتحان سر و ته قضیه را هم میآوریم و حالا یک آقای/ خانم دکتر هستیم که دیگر خودمان میدانیم داریم چه کار میکنیم. در فضاهای اجتماعی هم خیلی فرصتی برای مشورت با دیگران ایجاد نمیشود. بنابراین حالا دیگر همه حقیقت در اختیار تک تک ماست. حقیقتهایی بستهبندی شده در مغزمان که نه در فضای بینالاذهانی جریان پیدا میکند و نه در فعالیتهای اجتماعی نقشی ایفا میکند و ما تبدیل شدهایم به ماشینهای سازندگی کشور!
و اما بخش روشن جریان این است که به نظر میرسد ما کم کم داریم بیدار میشویم. روح تاریخ یا تقدیر الهی یا هر چه دوست دارید اسمش را بگذارید، ظاهراً ما را به حال نظام تعلیم و تربیت و جامعهمان رها نکرده است و خودش برای تربیتمان برنامهای دارد. امروز وسایلی به وجود آمده است که همه را به سمتی سوق میدهد که همدیگر را بشنوند و ببینند و بفهمند که ظاهراً حقیقت تنها در مغز آنها نیست و من امروز می دانم که نه تنها بخشی از حقیقت در ذهن من نیست بلکه بخش خیلی کوچکی از آن را در اختیار دارم و زمانی که تشنه میشوم باید در به در دنبال آب بگردم و زمانی که به منبعی از این آب میرسم نه تنها از اینکه اندیشههایم به لرزه افتاده پریشان نشوم بلکه خدا را شاکر باشم و از او مدد بخواهم که بتوانم در این جریانی که بین ما چند نفر ایجاد شده، حقیقتی کاملتر بیابم و نقصانهای جامعهای که در آن زندگی میکنم را درک کنم و حالا دیگر وقتی کسی صحبت میکند مرا سیرتر و در عین حال تشنهتر میکند که بیشتر بدانم و برایم بگوید و در به در در پی آنم که فضاهای بیشتری ایجاد کنم که چنین مشارکتی بیشتر و بیشتر بتواند شکل گیرد. دیگر نمیخواهم کسی در ساختن ایرانمان با دهانی بسته مشارکت کند.