دین و تکثرگرایی

متن حاضر ثمره‌ی گفتگوهایی میان گروهی از فعالین اجتماعی است که در پی کاوش درباره‌ی امکان و شرایط تاثیرگذاری سازنده‌ی دین در جوامع مدرن بودند. در بخشی از این گفتگوها، به چالش‌های شایع جوامع مدرن با اقلیت‌های فرهنگی و دینی و خطر یکسان‌سازی فرهنگی و محدود شدن تنوع جوامع اشاره شد و به اینکه دین می‌تواند یکی از راه‌هایی باشد که با کمک آن جامعه یارای مقاومت در برابر چنین نیروی یکدست‌کننده و تنوع‌زدایی را بیابد. در عین حال، این نکته نیز در این گفتگو از نظر پنهان نماند که نباید به بهانه‌ی تنوع و کثرت، از نیاز به وحدتی بنیادین میان اجتماعات موجود در یک جامعه مدرن چشم پوشید، درغیراین‌صورت چه بسا که تنوع‌خواهی دستاویز و مأمنی برای ظلم به افراد یا دیگری‌ستیزی شود.

***

نزدیک به یک قرن و نیم است که جنبش آزادی‌خواهی در ایران در پی تحکیم عقلانیت در جامعه است تا به ستونی از نظام اجتماعی مبدل شود. مقصود ما از عقلانیت در اینجا کاربرد عقل و علم برای سامان‌دهی به جنبه‌های مختلف جامعه، از جمله تصمیم‌گیری جمعی از طریق فرایندهای پارلمانی، نظام قضایی مبتنی بر علم حقوق و محفوظ از آسیب‌های بی‌قاعده‌ی قدرت خودکامه، نظام آموزش و پرورش مبتنی بر علوم جدید، پذیرش نقش علم در شکل‌دادن به جهان‌بینی مستند در نهادهای اجتماعی، و محدود کردن تاثیرات دین‌زدگی هر کجا که در تضاد با علم و عقل قرار می‌گیرد و امثال آن است. ملت ایران در تلاش خود برای حرکت به سوی جامعه‌ای عقلانی‌تر تنها نیست؛ برخی ملل جهان پیشتر در این مسیر به پیش رفته‌اند و از نتایج پسندیده‌ی آن بهره‌مندند و برخی ملل دیگر بسان ایرانیان همچنان در پی تاسیس یا تحکیم جایگاه عقلانیت در جوامع خویش هستند. تردیدی نیست که ایرانیان از هر دو گروه می‌توانند بسیاری چیزها بیاموزند.

در کشورهایی که کاربرد عقلانیت مدرن در همه‌ی اشکال متنوع خود عمر درازتری دارد، نقدهای مختلفی به آن و کارکرد آن تا کنون طرح شده است.  یکی از مشهورترینِ این نقدها، نقدی است که اندیشمندان پسامدرن به ویژه در اروپا مطرح کرده‌اند. آنها روایتی تازه از ماجرای مدرنیته ارائه داده و کوشیده‌اند که برخی نقائص آن را برجسته کنند. بخش مهمی از این نقدها به امکان جزمیت‌گرایی در بطن خود عقلانیت مدرن می‌پردازند و نتیجه‌ی آن را خطر ایجاد عزمی پرغرور برای یکسان‌سازی فرهنگی جامعه تلقی می‌کنند. یکدست‌شدن جامعه از نظر فرهنگی، با خود خطر «پوچ‌گرایی» به معنی دوری از جان و معنا، قرار دادن سوژه‌ی عقلانی مدرن در جایگاه قدرت مطلق و در نهایت تحمیل و خشونت را به همراه دارد. در یک کلام این نقد متوجه جزمیت‌گرایی و سپس تمامیت‌خواهی در بستر مدرنیته است. این استدلال نتایجی اساسی برای عملکرد دین در این جوامع مدرن نیز داشته است.

در ادامه‌ی نوشته‌ی حاضر، نقد مزبور بر مدرنیته را به ویژه در ارتباط با کارکرد دین در جامعه شرح می‌دهیم و سپس به ارزیابی آن و بیان ارتباطش با وضعیت کنونی ایران و لزوم یا عدم لزوم توجه به آن می‌پردازیم. 

جزمیت یا جزم‌گرایی به معنای آن است که کسی بدیهیات مفروض خود را حقیقت مطلق بیانگارد، بی‌آنکه برای اثبات یا توجیه آنها دلایلی مقبول داشته باشد. کسی که چنین باور و منشی دارد از امکان خطای خود غافل است و گوش به سخن دیگران نمی‌دهد. به گفته‌ی اندیشمندان پسامدرن، عقل‌گرایی مدرن با جزمیت‌گرایی عجین است. این شکلی از عقل‌گرایی است که مبانی عقلانیت را نقدناپذیر انگاشته و هر گونه تردید در آنها را بی‌عقلی و خامی و حتی جنون دانسته است. البته برخی دیگر بر این باورند که این تنها شکل عقلانیت مدرن نیست. برای مثال، مدافعان عقلانیت ارتباطی می‌کوشند باور عمیق به عقلانیت را با فروتنی و صفت پذیرا بودن در تعامل با دیگران همراه کنند. اما اندیشمندان پسامدرن معتقدند که خطر جزم‌گرایی در مدرنیته گسترده‌تر از اینهاست و ناشی از خود عقل نیست، بلکه در سرچشمه‌های سنت خاص فلسفی در جوامع غربی (از ابتدای آن یعنی سقراط و افلاطون) پنهان است و این جوامع باید بکوشند که بر آن غلبه کنند.

نتیجه‌ی جزم‌گرایی، از دیدگاه این اندیشمندان، شکلی از «پوچ‌گرایی(۱)» است. بی‌باوری به هر معنایی ماورای آنچه قطعیت دارد و عقل درک و دریافت می‌کند و انکار هر چیز رازآلود و ناشناختنی، ادراک انسان مدرن را در مرکز جهان و به ویژه در مرکز کارکرد قدرت قرار می‌دهد. در این وضعیت صاحبان قدرت نه در پی اجرای عدالت یا حقیقت بلکه در پی تحکیم اراده‌ی خویش در مقام عدالت یا حقیقت هستند. همین است که دوری از معنا یا خالی شدن از روح تعبیر شده است. نتیجه‌ی این پوچ‌گرایی خودمحق‌بینی مطلق است. فرهنگی که بر این بنا استوار شده، دیگر فرهنگ‌ها و فهم‌ها را عقب‌مانده و غیرعقلانی و غیراخلاقی می‌داند و سلطه‌ی بر آنها را خیرخواهی در حق آنها می‌شمرد و تغییر و حتی جایگزینی‌شان را مهربانی و ترحم با آنها می‌انگارد. اینجاست که خشونت توجیه می‌یابد و روا داشته می‌شود.

هر چند در تاریخ غرب نمونه‌هایی از این گرایش تمامیت‌خواهانه مثلا به شکل فاشیسم و نازیسم جلوه کرده، واضح است که جزم‌گرایی و اصطلاحا «پوچ‌گرایی» و عوارض آنها محدود به جنبش‌های بی‌باور به خداوند و دین نیست. این نوع جزم‌گرایی در دل جوامع دینی نیز می‌تواند جای گیرد و رشد یابد. برای مثال پذیرش تفسیر خاصی از یک دین و باور به اینکه آن تنها تفسیر درست از آن دین است، می‌تواند همان تبعات جزمیت‌اندیشانه را به دنبال داشته باشد. حتی قرائتی مادی‌گرایانه از دین (که در یک گفتمان دینی به شکل توجیه مادی همه باورها و احکام دینی در آید؛ مثلا ارائه‌ی توجیهات پزشکی برای احکامی چون روزه و نماز) اگر با پذیرش جزم‌اندیشانه‌ی مفهوم ماده یا طبیعت همراه باشد، می‌تواند عزمی خودمحق‌بینانه برای یکسان‌سازی فهم‌ها از دین و جهان را در دل یک جامعه‌ی دینی به وجود آورد. تاریخ اخیر جنبش‌های دینی افراط‌گرا نشان داده که تمامیت‌خواهی مدرن و نهاد دین ناسازگار نیستند، خاصه اینکه نهاد دین خود می‌تواند عامل قدرت‌مند تحریف واقعیت و ابزاری توان‌مند در دست تمامیت‌خواهان باشد.

اندیشمندان پسامدرن در پی این نقد، ابتدا بنیادهای عقلانی مدرنیته را قابل انتقاد شمرده‌اند. از دیدگاه آنها عقلانیت مدرن اروپایی که محصول دوران روشنگری است، شیوه‌ای خاص از اندیشه‌ورزی است و تنها شکل مقبول کاربرد عقل نیست، بلکه تنها یک نسخه از عقلانیت است. با بدیهیات یا مبادی متفاوت، می‌توان و می‌باید شکل‌های دیگری از کاربرد عقل را در جامعه به وجود آورد. از پی این اندیشه، آنها باور دارند که حفظ تنوع فرهنگ‌ها و حفظ شیوه‌های مختلف اندیشیدن خود می‌تواند از تبعات نامساعد مدرنیته بکاهد. جدال میان عقل‌گرایان مدرن و قائلان پسامدرن به چندگانگی فرهنگی، بخش بزرگی از گفتمان علوم اجتماعی را در نیمه‌ی دوم قرن بیستم به خود اختصاص داده است.

گرایش به تنوع فرهنگی اندیشمندان پسامدرن را به ادیان علاقمند کرده است. از دیدگاه آنها نفس قائل شدن جایگاهی برای باورها و ارزش‌ها در نظام اندیشه به معنای قبول آن است که همه‌ی آنچه پذیرفته‌ایم توجیهی مطلق و مبتنی بر تعقل محض و انکارناپذیر ندارد، بلکه عنصری از انتخاب و اختیار و تصادف در آن موجود است. باور و شک دو سوی یک سکه هستند: از نظر آنها پذیرش اینکه منشا یک باور چیزی جز عقل است، جایی برای تنوع و شک می‌گشاید. باور را اگر بدین معنا و سیاق در نظر بگیریم، درمان جزم‌گرایی و آغاز گشودگی رو به دیگریِ متفاوت با خود است. از این بابت است که اندیشمندان پسامدرن هر چند نسبت به اشکال جزم‌گرا و اقتدارگرای دین بسیار شکاک بوده‌اند، دین را پناهگاهی از عقل‌گرایی یکسان‌ساز دیده‌اند، یعنی جایی برای حفظ معنا و تنوع، و امکانی برای انکار جزمیت عقل‌گرایانه، و پایگاهی برای به چالش کشیدن قدرت. از همین سو آنها با راززدایی از دین و انکار عناصر ایمانیِ اثبات‌ناپذیر و ارتقاء توجیهات عقلانی به مقام مبانی دین موافق نیستند.

تا اینجا کوشیدیم نقد اندیشمندان پسامدرن بر مدرنیته را تا حد امکان روشن کنیم. حال می‌کوشیم این نقد را ارزیابی کنیم. در ابتدا باید گفت، در اینکه حفظ تنوع و تکثر موجب کمال جوامع مدرن است تردیدی نداریم. حتی در جامعه‌شناسی تکاملی یا فرگشتی، تنوع فرهنگی از جمله عناصر مهم در حفظ بقای جوامع شمرده می‌شود، چرا که وجود تنوع و اشکال مختلف اجتماعی که تاب‌آوری‌های متفاوتی در شرایط تغییر شدید شرایط دارند، جوامع را در برابر چنین تغییراتی مقاوم می‌کند.

اما تاکید بیش از حد بر کثرت و تنوع، می‌تواند جامعه‌ای با عناصر چنان ناسازگار به وجود آورد که کار به نزاع و درگیری میان گروه‌ها برسد. حفظ تکثر در جامعه‌ای معنا دارد که وحدتی اولیه امکان نزاع و جنگ ویران‌گر میان گروه‌های آن را منتفی کرده‌ است. در غیر این صورت، تنوع و تکثر بیشتر نه تنها سبب ترقی و سعادت و رفاه نیست، بلکه بالعکس می‌تواند باعث اختلاف و درگیری و در نتیجه پسرفت و ویرانی و تباهی شود. افراط در تاکید بر کثرت و تنوع، که از جوامع مدرن پایدارتر نشئت گرفته، ناشی از این است که این سازگاری اولیه میان اجزای جامعه و اینکه آنها به فرایندهای سیاست دموکراتیک پایبندند و در پی ریشه‌کنی خشونت‌آمیز یکدیگر نیستند را مسلم و فرض گرفته‌اند؛ گویا چنین سازگاری اولیه همواره حاصل است و نیازی به نگاهبانی ندارد و تنها باید نگران تنوع و تکثر در بستر این وحدت بود. اما در شرایطی که هنوز چنین سازگاری وجود ندارد، ساختن جامعه‌ای مبتنی بر وحدت در کثرت، نیازمند توجه متعادل به هر دو عنصر وحدت و کثرت است.

دوم آنکه وحدت و همزیستی مذکور، لازمه‌اش وجود چارچوبی هنجارین است که لازم است همه‌ی اجتماع‌های موجود در یک جامعه‌ی مدرن، از جمله جوامع دینی، بدان پایبند باشند. از جمله عناصر این چارچوب هنجارین احتراز از خشونت، تعهد به قانون، رعایت حقوق بشر، حفظ محیط زیست و حفظ آزادی‌های اساسی برای تمامی نوع بشر است. تاکید بیش از حد بر کثرت نباید ما را از ضرورت این چارچوب هنجارین غافل کند. در جامعه‌ای که چنین چارچوبی هنجارین از پیش مستحکم نشده است، بعضا جوامع خود را محق می‌دانند که بر مبنای باورهای دینی یا غیردینی دیگران را کافر یا دیو یا شر قلمداد کنند، خشونت با آنان را روا می‌دانند، به زنان یا کودکان ستم می‌کنند، طبیعت را ویران می‌کنند، و هر گاه باورهایشان اقتضا کند از چارچوب مورد توافق عموم جامعه، یک طرفه خارج می‌شوند. در چنین وضعیتی تاسیس یک چارچوب هنجارین را باید به اندازه‌ی تکثر و تنوع مهم شمرد یا حتی به آن اولویت داد.

سوم اینکه در تعامل با دین در جهان مدرن می‌توان راه‌های متفاوتی را در پیش گرفت. یک راه آن است که (چنانچه اندیشمندان پسامدرن نگرانند) دین را چه بسا با خشونت چنان تقلیل دهند که با عقلانیت مدرن سازگار شود و در این میان عنصر رازآلود خویش را از کف بدهد. راه دیگر آن است که همسو با دیدگاه این اندیشمندان، دین را به حال خود رها کنند تا هر نوع فهم و برداشت از آن ولو مخالف حقوق اساسی بشر آزاد باشد، مبادا که کثرت فدای عقلانیت شود. اما در جهان ما که جوامع دینی گاه به سوی افراط‌گری، نقض حقوق بشر، دشمنی‌ورزی و خشونت کشانده شده‌اند، آیا رها کردن جوامع دینی به حال خود امکان‌پذیر است؟

راه سومی که برخی متفکران پیشنهاد کرده‌اند، آن است که ابتدا یک چارچوب هنجارین اساسی که حداقل‌های همزیستی را برای جوامع دینی روشن می‌کند تحکیم کنند و بعد از آن نه جامعه‌ی دینی را با خشونت به شکلی مدرن تقلیل دهند و نه آن را به حال خود رها کنند؛ بلکه گفتگویی را با اهل دین بیاغازند و به اعضای جامعه دینی کمک کنند که با علم و تاریخ و منطق مدرن آ‌شنا شوند، بدین امید که همین گفتگو و تعامل به آنان امکان دهد که هویت و مبنای باورهایشان را حفظ کنند اما در اندیشه و عملکرد جامعه‌ی خود بر اساس نیازهای دنیای مدرن تعدیل و تحول آورند.

چهارم اینکه نباید تاریخ اثرگذاری سازنده‌ی دین بر تاسیس وحدت بنیادین اولیه در جوامع مدرن کنونی و تحکیم چارچوب هنجارینی که لازمه‌ی آن بوده را نادیده بگیریم. دین و دینداران نقش بزرگی در استحکام پایه‌های تعقل و مدارا در سرآغاز جوامع مدرن داشته‌اند. درست است که در جوامع مدرن یا پسامدرن، ایمان دینی ممکن است ملجا و پناهی باشد تا از احتمال خشونت فکری مدرن و نمودهای خشک ماده‌گرایانه آن در دنیای معاصر بکاهد. اما در جامعه‌هایی که هنوز عقلانیت و چارچوب هنجارین وحدت‌بخشی در آنها تحکیم نشده، شکل‌هایی از دین می‌تواند عامل تقویت ارزش‌های مدرن و تحکیم همزیستی مسالمت آمیز در جامعه نیز باشد. از این رو تلاش‌هایی که تقویت این جنبه‌های تعالی بخش دین را مدنظر دارد و آن را از خطرات جزمیت و بنیادگرایی و عقلانیت سرکوبگر حفظ می‌کند باید قدر دانسته شود.

در پایان به ضرورت و ارتباط نقد اندیشمندان پسامدرن با وضعیت کنونی ایران خواهیم پرداخت. تردیدی نیست که در کشور ایران بیش از یک و نیم سده تلاش برای تحکیم یک چارچوب هنجارین مبتنی بر عدالت، عقلانیت و مدارا هنوز به ثمر نرسیده است. نشانه‌های این امر بسیارند. هنوز بسیاری از گروه‌های مختلف در ایران حاضرند اختلافات فکری را با خشونت حل و فصل کنند و بلیه‌ی خشونت هنوز دامنگیر جامعه است. هنوز بسیاری توافق عمومی جامعه را اگر با افکار و خواسته‌هایشان ناسازگار باشد، برنمی‌تابند. هنوز نظام قضایی مستقل و مقبول و متعلق به همگان که بتواند در موارد لزوم در مناقشات اجتماعی و سیاسی عدالت را مشخص و اجراء کند، مفقود است. هنوز مشورت میان نمایندگان مردم در ساختن تصمیمات عمومی نقشی جانبی و زینتی دارد. هنوز جایگاه عقل و علم و نهادهای آن چون دانشگاه (حتی مرجعیت علومی همچون پزشکی و زیست‌شناسی) به آسانی به چالش کشیده می‌شود. آیا در چنین وضعیتی سخن راندن از ضرورت تنوع و کثرت به موقع است؟

تردیدی نیست که برای حرکت به سوی جامعه‌ای مرفه و عادل، حرکت به سوی تحکیم بیشتر عقلانیت و مدارا و دانش در جامعه، اولین اولویت جامعه‌ی ایرانی است. در عین حال، فراموش نباید کرد که تاسیس عقلانیت می‌تواند به شکل‌های مختلفی صورت بگیرد و تجربه‌ی جوامع دیگر نشان داده که تاسیس آن می‌تواند با ورود شکل‌های سازمان‌یافته‌تری از جزم‌اندیشی و تبعیض و خشونت‌ورزی (چه بسا غیر دینی) همراه شود. لازم است فعالین و نظریه پردازان ایرانی که در صدد شناسایی و ترسیم مسیر رشد و پیشرفت کشور هستند، نسبت به این موضوع بیدار و آگاه باشند. نحوه‌ی تعامل جوامع مدرن با اقلیت‌های مختلف به ویژه ضعیف‌ترین آنها و توانایی آمیختن نظم اجتماعی با مدارا با دگر اندیشان و وسعت فکر، نماد و نشانه‌ی این آگاهی است. توجه به نقد اندیشمندان پسامدرن از این لحاظ و تا جایی که حرکت جامعه به سوی تحکیم عقلانیت را سست نکند، می‌تواند برای حال و آینده ایران آموزنده و مفید باشد.

 

 پانوشت:

(۱) در اینجا پوچ‌گرایی نه به معنای بی‌باوری مطلق، بلکه پیرو کاربرد متفکرانی همچون دریدا به کار رفته است و مقصود این است که سلسله‌ی دال‌ها در زبان به یک مدلول نهایی می‌رسد که هر چند جزئی از زبان است، اما خود به مدلول دیگری اشاره ندارد بلکه پایان سلسله‌ی دلالت است. مثلا مفاهیمی همچون خدا، دیالکتیک تاریخی (هگل)، مادی‌گرایی تاریخی (مارکس)، عقل محض (کانت) و امثال آنها از این دست هستند. وجود چنین دالی در یک گفتمان، به معنای باوری مطلق و غیرانتقادی به امری است که اساس اثبات همه‌ی گزاره‌های دیگر است.